دانلود رمان گل سرخ از زیبا سلیمانی pdf

دانلود رمان گل سرخ از زیبا سلیمانی pdf
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان:عاشقانه
خلاصه رمان گل سرخ
ـ گلی!!
صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟
شنیدهها را شنیده و دیدهها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و
با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندانهای قفل شدهاش به گوشم رسید:
ـ گلشیفته!!
چندبار مرا گلشیفته صدا کرده بود؟ من گلِ باغش بودم. همان گلی که نامم را گذاشته بود گلِسرخ..
قدم بعدی را که برداشتم اینبار فریاد زد:
ـ بری دیگه رفتی گلی اینو تو گوشت فرو کن..!
قسمتی از رمان
ساعت هفت شب بود. کافه میرفت که شلوغ شود. کم کم صندلیها پر می شد و عابران و عاشقان به کافه اضافه میشدند.
در نیم طبقه ی بالا نشسته بود؛ جایی که محبوب گلی بود و محل آشنایی اش.. ذهنش بی هوا کشیده شده
به آن روز آن روز هم ساعت ۷ بود، باران تندی میبارید و هوا سرد بود. ماشین را در اولین جایی خالی کنار خیابان پارک کرده و
اعتنایی به تابلوی توقف ممنوع نکرده بود. شال گردنش را دور گردنش پیچاند و خودش را کشاند زیر سقف پیاده رو
روز قبلش غرور و عزت نفس و دوست داشتن را با هم تجربه کرده بود و پدرش داده بود از سر مسجدشاه تا خود
مغازه را سر سلامتی تولدش گلباران کنند. با یادآوری مهر پدرش لبخند روی لبش پررنگ تر شده و دندان نما خندید.
در کافه را باز کرد و گرمی هوای داخل کافه سردی نشسته روی پوست صورتش را بلعيد. نفسش را کوتاه رها کرد
و از همانجا به سینا دست تکان داد. سينا لبخند پر مهری به رویش پاشید و با سر به دل آرام اشاره کرد و
آمدنش را خبر داد. مستقیم به سمت کانتر رفت و سرجای همیشگی اش نشست.
تولدتون هپی مپی آقا. سری تکان داد و باد صدا خندید و گفت: فدات. دل آرام سرش را جلو آورد و چشم و ابروی آمد:
مگه تولد عشقش باشه دست به کیک پختن بزنه. عشقش را همیشه به شوخی به محمد میگفت آنقدر
عمق رابطه ی سینا و محمد گرم بود که نه فقط پدرش که دل آرام هم سر به سرشان میگذاشت.
محمد دستی میان موهایش کشید و گفت: سلام عرض شد دلی خانوم. دل آرام چنینی به بینیاش انداخت و
شینطنت کرد. علیک سلام آقای برادر که امشب به مناسبت تولدت من و نامزدم دعوا کردیم.
به خاطر یه کیک؟ دل آرام چشمانش را توی کاسه چرخاند و همزمان لیوان کاسه چرخاند و
همزمان آمریکانو را مقابل محمد گذاشت و با لبهای آویزان گفت: تولد من آخه همون کیک رو هم نپخت.
سینا میان کلامش رفت: نمیگه تولدش نصف زندگیم رو فروختم براش کادو بخرم یعنی زن جماعت همینه.
برو خوشحال باش درگیرشون نیستی دادا. دل آرام چشمک زد: کی میگه نیست شاید باشه؟ …
قیمت۳۳۰۰۰
دیدگاه خود را بگذارید