پرطرفدار

رمان ابرها نگاه می کنند  از مهسا زهیری

رمان عاشقانه
رمان ابرها نگاه می کنند  از مهسا زهیری

دانلود رمان ابرها نگاه می کنند  از مهسا زهیری

ژانر : عاشقانه،هیجانی

خلاصه رمان ابرها نگاه می کنند

مرسده در کودکی پدرش رو از دست داده،زیادی سر به هواست،دانشگاهش رو به سختی تموم کرده و به نظر دیگران

استعدادی به جز خوشگلی نداره؛ اما از اینکه زندگیش به بطالت می گذره و کسی قبولش نداره، ناراضیه. در تلاش

برای تغییر دادن خودش و زندگیش، پاش به شهر کوچیکی باز میشه که نه تا به حال دیده و نه هیچ کدوم از آدم هاش رو می شناسه.

با مردم این شهر هم تضاد فرهنگی بالایی داره. در چنین شرایطی، کم کم پرده از رازهای خانوادگی برداشته میشه و

مرسده عشق تصادفیش رو پیدا میکنه.

رمان پیشنهادی:

دانلود رمان بیوه برادرم

دانلود رمان خون بس

 

رمان ابرها نگاه می کنند

بخشی از رمان

از کوچه ها و فرعی ها عبور کردیم. خونه باغ ها هم تموم شدند و جای خودشون رو به مزرعه ها و باغ ها و زمین های بایر دادند.

توی جاده پیش رفتیم. تا چشم کار می کرد علف و درخت و کوه و دشت دیده می شد. پسره فقط موقع آدرس دادن سکوتش رو می شکست.

برای من هم اهمیتی نداشت. فقط می خواستم این ماجرا زودتر تموم بشه. بالاخره جاده ی خاکی صعودی تموم شد

و به کوه پایه رسیدیم. پسر به چند تا درخت وحشی اشاره کرد و گفت: زیر اون ها پارک کن. – ماشین رو همین جا ول کنم؟ دزدی، چیزی…

– اینجا دزد کجا بود؟ همه فک و فامیلند. پیاده شد و من پارک کردم. کیف دوشی و کیف دوربین رو برداشتم و ماشین رو قفل زدم.

بند بلند هر دو کیف رو دور گردنم انداختم و پسره کیفش رو کول کرد. نگاهی به من انداخت و گفت:

فعلا شیب ملایمه. خسته نمی کنه . دنبال من بیای، مشکلی پیش نمی آد. سر تکون دادم.

رمان رایگان ابرها نگاه می کنند مهسا زهیری

روی سر و وضعم چشم چرخوند و نگاهش به کفش هام خیره موند. دستش از روی بند کوله افتاد و با لب های باز مونده،

به صورتم نگاه کرد. گفتم: چیه؟ – با این ها؟ – … – با این ها می خوای بیای؟

با پاشنه ضربه ای به زمین زدم و گفتم: من با این ها راحتم. سفر قندهار که نیست. -داریم می ر یم کوه… پیاده روی نیستا!

– مشکلی نیست. بفرمایید. – نمی تونی. – می تونم. نفسش رو با حرص بیرون داد و لحظه ای پلک بست. تکرار کردم:

راحتم. بریم. چند بار سر تکون داد و بدون حرف دیگه ای، توی مسیر جلو افتاد. دنبالش حرکت کردم.

مسیر مشخص و هموار بود و طرف داشت زیادی گنده ش می کرد. نفسی توی هوای پاک و خنک کشیدم.

همه جای تپه ها و اطرا ف همین مسیر زیگ زاگی که روی تپه کشیده بودند…

 

 

رمان های پیشنهادی

دیدگاه خود را بگذارید