دانلود رمان میکائیل pdf از پرستو اسحقی

دانلود رمان میکائیل pdf از پرستو اسحقی
برای اندروید و کامپیوتر
ژانر : عاشقانه،بزرگسال
خلاصه رمان میکائیل
با قدم هایی لرزان و خسته؛ تلوتلو خوران از پله ها بالا رفت و دستگیره را پایین کشید و داخل شد.
او زنی که روی تخت با لباس خوابی که بود و نبودش هیچ فرقی نداشت را میپرستید.
با تیرکشیدن شقیقهاش، انگشتانش را به پیشانیاش فشرد و قدم به قدم نزدیک تخت شد.
لباس کاریاش را از تنش درآورد و چهار دست و پا روی تخت خزید. موهای کوتاه همسرش را نوازش کرد و
انگشتان زخمیاش را روی استخوان گونهاش کشید و گوشهی لبش بالا رفت.
قسمتی از رمان
در حالیکه که خم شده بود و کفشهایش را میپوشید تک خنده جذابی زد که دل شراره غنج رفت.
آتش نشانی عشق بانو، شغل نیست که….!!
بعد از خروج میکائیل از پارکینگ پرده را انداخت و بسوی آشپزخانه رفت.
براساس رژیم غذایی که داشت صبحانه را صرف کرد.
با صدای زنگ موبایلش از روی صندلی پایین پرید و با قدمهایی بلند از پله ها بالا رفت.
نگاهی به عکس ماه گل انداخت و با لبخندی که روی لب نشاند آیکون سبز را لمس کرد. -جانم…؟!
به به شراره جون….. چه عجب جواب دادی عزیزم؟
میکائیل خونه بود برای همین دیشب جواب ندادم!
ماه گل با خنده ای بلند سوتی زد.روی تخت دراز کشید و کش و قوسی بر تنش داد.
در آیینه ی روبروی تخت به خود چشم دوخت و راضی پلک بر روی هم جواب رفیقش را داد.
-فضولیش به تو نیومده بچه…. زشت
من بچه ام شراره؟ تو بچه ای که خودت رو با ازدواج متعهد کردی
وگرنه اینی که تو بچه خطابش میکنی، سه تا پسر بچه پولدار خوشگل دنبالش موس موس میکنن…..
شراره بدون توجه به حرف ماه گل لبخندی زد و به عکس بالای تختشان چشم دوخت. او به تکیه گاه نیاز داشت
ماه گل مادر و برادری داشت که همیشه پشتوانه اش بودند. اما او چه کسی را داشت؟ هیچ کس….!!
من از زندگیم راضیم ماه گل خانم! خب چیشده که پشت سرهم زنگ میزدی؟!
قیمت۳۱۰۰۰
دیدگاه خود را بگذارید